معرفی کشور آفریقای جنوبی
نام رسمی: جمهوری آفریقای جنوبی(Republic of South Africa)
نام محلی: زوید آفریکا(Suid Africa)
نام قدیم: کولونیکیپ(Cape Colony)، ایالت آزاد اورنج(Orange Free State)، جمهوری ترانسوال(Transvaal Republic)
پایتخت: پرتوریا(اداری و اجرائی)، کیپتاون(مقننه)، بلومفونتین(قضائی)
نوع حکومت: جمهوری پارلمانی
رئیس کشور: رئیسجمهور
رئیس دولت: رئیسجمهور
زبانهای رسمی: انگلیسی و آفریقایی
مذهب رسمی: مسیحیت
روز آزادی: 27آوریل
روز استقلال: 11دسامبر 1931 از بریتانیا(عهدنامه وست مینستر)
مقدمه ای برای آفریقای جنوبی
آفریقای جنوبی، جنوبیترین کشور قاره آفریقا، با مختصات جغرافیایی 14/22تا84/34 جنوبی و 45/16تا88/32 شرقی است که از شرق تا غرب آن حدود 1500 و از شمال تا جنوب آن یک هزارکیلومتر است. این کشور، سه پایتخت متفاوت دارد: قوه مجریه در پرتوریا، قوه مقننه در کیپتاون و قوه قضائیه در بلومفونتین. پرجمعیتترین شهر آن، ژوهانسبورگ(Johannesburg) است که در حدود پنجاه کیلومتری جنوب پرتوریا قرار دارد. مساحت کل آفریقایجنوبی 1،219،090 کیلومترمربع میباشد که از این نظر، بیستوپنجمین کشور دنیاست. مساحت ایران 1،195،648 کیلومترمربع است و در رده هجدهم دنیا قرار دارد. مساحت خشکیهای این کشور1،214،470کیلومترمربع و وسعت آبهای آن 4،620کیلومترمربع است.
تاریخچه
کشف فسیل در نزدیکی دهانه رودخانه کلاسیس(Klasies) در کیپشرقی نشان میدهد که اجداد انسانهای آفریقایی احتمالاً از نودهزار سال قبل در آفریقایجنوبی میزیستهاند؛ همچنین، مجموعه پراکندهای از نقاشیهای هنری روی صخرهها نشان میدهد که 25 هزار سال پیش یا حتی چهلهزار سال پیش، شکارچیان در این منطقه دور هم گرد میآمدهاند. تحقیقات ثابت کردهاست که بوشمنها(Bushman)، قبیله سان(Sun) و اقوام خوئهخوئه(Khoe-Khoe) تمدن باستانی این کشور را بنیان نهادهاند.
هزار سال پیش، اهلیکردن دامها باعث توسعه جامعهای به نام کوآزولا ناتال گردید. بهتدریج سیستمهای حکومتی شکل گرفتند. در این سیستمها رؤسای قبایل از طریق چند همسری و کودکان زیاد، قدرت خود را حفظ میکردند. اقوام زولو در فهرست قدیمیترین گروههای ساکن در این کشور بهشمار میآیند و حکومت باستانی آفریقایجنوبی متعلق به آنهاست.
اولین اروپاییانی که به آفریقایجنوبی گام نهادند، هلندیها بودند. آنها سرباز، مأمور یا مبلغ مسیحی نبودند؛ بلکه تاجران و کارگرانی بودند که برای کمپانی هند شرقی کار میکردند و در سال 1652 یک توقفگاه تجاری را در کیپ ایجاد کردند. رهبر این گروه جان وان ریبک(Jan Van Riebeeck) بود. او اولین کسی بود که با برده گرفتن بومیان، حکومت کوچکی را در منطقه بنیان نهاد. بهتدریج مهاجران در مناطق ساحلی، مردم خوئهخوئه در مناطق داخلی و اقوام بانتو در بخشهای شرقی و شمال کشور ساکن شدند.
پس از جنگهای ناپلئون در اروپا و سایر نقاط جهان، انگلستان کیپ را تصرف کرد و بسیاری از بوئرها(هلندیزبانان) به مناطق شمالشرقی مهاجرت کردند. کشف معادن، بهویژه معادن طلا در راند(Rand) در نزدیکی ژوهانسبورگ و ترانسوال این مستعمره را ارزشمند کرد.
بریتانیاییها و بوئرها طی سالهای متمادی بهطور مشترک با بومیان جنگیدند. بااینحال، این دو گروه برای حاکمیت بر این سرزمین با هم نیز رقابت میکردند. این رقابتها با کشف الماس در کیمبرلی در سال 1867 و طلا در ترانسوال در سال 1884 شدت بیشتری یافت. در سال 1886 در ویتواترزراند، ناحیهای در اطراف ژوهانسبورگ، طلا کشف شد. این کشف باعث تسریع فرآیند اتحاد گردید و بوئریها مشغول به تجارت جدیدی شدند. این مسئله باعث افزایش نیروی کار سیاهپوست در منطقه شد.
انگلیس هم با ایدۀ حق رأی برای سفیدپوستان به اختلافات دامن زد و دومین جنگ آنگلو بوئر آغاز شد. در این جنگ که زمان بیشتری به طول انجامید، انگلیسیها نسبت به جنگ قبلی از آمادگی بهتری برخوردار بودند. در اواسط سال 1900، پرتوریا، آخرین شهر اصلی بوئرها، محاصره شد. در می1902، معاهده ورینکینگ(Vereeniging)، صلحی ظاهری ایجاد کرد که طبق آن، جمهوری بوئر، حاکمیت انگلیسیها را به رسمیت شناخت. اما صلحی که بهموجب این معاهده برقرار شد، ناپایدار و تمام جوانب آن چالشبرانگیز بود.
بعد از معاهده ورینکینگ، سیاهپوستان و رنگینپوستان کاملاً به حاشیه رانده شدند. مالیاتهای سنگین بر آنها تحمیل شد، دستمزدهای آنان کاهش یافت. حاکم انگلیسی برای کاهش هر نوع مقاومت، هزاران چینی را به مهاجرت ترغیب کرد. در سال 1906، خشم مردم در طی شورش بامباتا(Bambatha) به اوج خود رسید و در این شورش چهارهزار نفر از مردم زولو پس از اعتراض به وضع مالیات بسیار سنگین، جان خود را از دست دادند.
پس از چند سال مذاکره، قانون اتحادیه 1910 امضا گردید و جمهوریهای کلنی کیپ، ناتال، ترانسوال و ایالت آزاد اورنج تحت اتحادیه آفریقایجنوبی با یکدیگر متحد شدند. این قانون، اتحادیه را در قلمرو انگلستان قرار میداد، ولی حکومت مردم بر مردم برای افریکانی زبانها حاکم بود. قلمروهای کمیسیون عالی انگلیسیها در باسوتولند(Basotholand) (لسوتوی کنونی)، بچانانلند(Bechuanaland) (بوتسوانای کنونی)، سوازیلند و رودسیا(Rhodesia) (زیمبابوه کنونی) به روند حکمرانی خود تحت حاکمیت مستقیم انگلستان ادامه دادند. برخلاف مبارزه اصلی سیاهپوستان و رنگینپوستان، فقط سفیدپوستان میتوانستند برای عضویت در پارلمان انتخاب گردند.
در سال 1913 قانون سرزمین بومیان به تصویب رسید که بهموجب آن فقط هشت درصد زمینهای آفریقایجنوبی برای اسکان سیاهپوستان در نظر گرفته شد. با وجود آنکه سفیدپوستان بیست درصد جمعیت را تشکیل میدادند، 92درصد زمینهای این سرزمین در اختیار آنان قرار داده شد. آفریقاییهای سیاهپوست در خارج از ناحیه تعیینشده برای آنان، اجازه خرید یا اجاره را نداشتند و حتی بهعنوان زارعان سهم گیر نیز نباید در نظر گرفته میشدند. در مقابل این تبعیض آشکار، سیاهپوستان و رنگینپوستان مخالف، متحد شدند وکنگره ملّی بومیان آفریقایجنوبی ایجاد گردید که از سال 1923 بهبعد بهعنوان کنگره ملی آفریقا(ANC) شناخته شد.
در سال 1893 وکیل هندی ناشناس، جوانی به نام ماهاتما گاندی، با کشتی عازم دوربان آفریقایجنوبی شد تا قرارداد قانونی یکسالهای را امضا نماید. در هنگام ورود گاندی، احساسات ضد هندی در ناتال به اوج خود رسیده بود، درنتیجه، او را بهخاطر نژادش از واگن قطار درجه یک در پیترماریتزبورگ (Pietermaritzburg) بیرون انداختند. این رویداد و دیگر تبعیضهایی که گاندی در ماههای اولیه ورود خود با آنها مواجه شده بود، تأثیر عمیقی بر وی گذاشت.
او با بهکارگیری روشهای مقاومت مسالمتآمیز، شروع به تربیت افراد کرد و بهتدریج در جامعه مهاجران هندی نفوذ کرد و همراه آنها برای حفظ حقوق سیاسیشان تلاش کرد. در زمانی کوتاه، گاندی علاوهبر تثبیت خود بهعنوان وکیلی موفق، به سخنگوی برجسته منافع هندیها در آفریقایجنوبی نیز تبدیل شد. گاندی در سال 1896 و همچنین در سال 1901، برای زمان کوتاهی به هند بازگشت و در آنجا بهصورت گستردهای در مورد مشکلات و موقعیت نامناسب هندیهای مقیم آفریقایجنوبی سخنرانی کرد. گاندی دیدگاهی را برگزید که سرمشق او برای بقیه زندگیاش بهشمار میآمد. او خود را از قید و بندهای یک وکیل موفق رها ساخت و زندگی ساده و بدون تعلّقی را آغاز کرد که در آن خود را کاملاً وقف خدمت به مردم کرد، همچنین فلسفه تعریف خود از مقاومت مسالمتآمیز را گسترش داد.
در سال 1907 دولت ترانسوال، قانونی وضع کرد که بهموجب آن تمام هندیتبارها باید در ثبت آسیایی (Registrar of Asiatics) نام خود را ثبت میکردند و گواهی ثبت را همیشه بههمراه داشته باشند. گاندی، هندیها را به مخالفت با این قانون فراخواند و به آنها پیشنهاد کرد در صورت دستگیری، هیچ مقاومتی به خرج ندهند. در هفت سال بعد، تعداد زیادی رویدادهای تبعیضآمیز مشابه رخ داد؛ ازجمله تصمیم دادگاه مبنی بر باطلدانستن تمام ازدواجهای هندوها با مسلمانان.
در واکنش به این رویدادها، گاندی بههمراه هزاران نفر از هندیهایی که در مقاومت مسالمتآمیز به او پیوسته بودند، مکررا دستگیر میشدند. او به چندین پیروزی ازجمله به رسمیت شناختهشدن ازدواج هندوها با مسلمانان نائل گشت و در مورد اهمیت و اثربخشی مقاومت مسالمتآمیز اطمینان حاصل کرد. گاندی سرانجام در سال 1914 با سامان گرفتن مقاومت، به هندوستان بازگشت و رهبری هندوستان را برای رسیدن به استقلال برعهده گرفت.
در سال 1924، حزب ملی به رهبری هرزوگ در یک دولت ائتلافی به قدرت رسید و ملیگرایی افریکانیزبانها قدرت بیشتری بهدست آورد. زبان هلندی بهعنوان زبان رسمی اتحادیه، جایگزین زبان افریکانی شد و رویداد به اصطلاح تهدید سیاه، به موضوع اصلی سال 1929 مبدل گردید. در اواسط دهه 1930، هرزوگ بههمراه جان اسموتس(Jan Smuts)، برای مدت اندکی به ائتلاف پیوست که پس از آن اسموتس زمام امور را بهدست گرفت.
هنگامیکه دانیل فرانسیس دی اف مالان(Daniel Francois DF Malan)، رهبری نهضت جداییطلب افراطی حزب ملی مقدس را بر عهده گرفت، هر گونه امید برای تغییر جریان ملیگرایی افریکانی زبانها از میان رفت. بهزودی پیوند افریکانی زبانها با بوئریها که یک پیمان برادری سرّی در میان افریکانی زبانها بهحساب میآمد و در سال 1918 برای حمایت از فرهنگ افریکانی زبانها شکل گرفت، به پشتوانۀ محکمی برای حزب ملی و سایر سازمانهایی مبدل گردید که جهت ارتقاء مردم افریکانیزبان ایجاد شده بود.
بهدلیل رونق اقتصادی در زمان جنگهای جهانی، نیروی کار سیاهپوست در معادن و صنایع بهتدریج اهمیت یافتند و جمعیت شهری سیاهپوست تقریباً دو برابر شد. کمپهای مسکونی زیادی در اطراف ژوهانسبورگ و حاشیه سایر شهرهای اصلی ایجاد شد. شرایط در شهرهای کوچک وحشتناک بود، فقر نهتنها در نواحی سیاهپوستنشین بلکه در همه جا حاکم بود، تاجاییکه 40درصد کودکان مدرسههای سفیدپوست نیز دچار سوء تغذیه بودند.
حزب ملی در ماههای منتهی به انتخابات 1948، مبارزه خود را با در نظر گرفتن خطمشی تبعیض نژادی یا آپارتاید، آغاز کرد.
در این زمان، قانونی وضع شد که طبق آن ازدواجهای بینِ نژادی ممنوع شد و هر فرد با توجه به نژاد خود طبقهبندی شده و در موارد مشکوک هیأتی برای حکمکردن تشکیل میگردید. قانون نواحی سال1950 تمامی حقوق شهروندی را برای سفیدپوستان در نظر میگرفت، درحالیکه طبق این قانون، افراد غیرسفیدپوست به شهرهای کوچک تبعید شدند. طبق این قانون، افراد غیرسفیدپوست باید از سواحل، اتوبوسها، بیمارستانها و مدارس مجزایی از سفیدپوستان استفاده میکردند. این تبعیض حتی در استفاده از نیمکتهای پارکها اعمال میشد.
این قوانین وضعشده، موجب تبعیضهای بیشتری شد. سیاهپوستان و رنگینپوستان مجبور بودند مدارک شناسایی خود را همیشه بههمراه داشته باشند و از ماندن در شهرها یا حتی بازدید از آنها بدون داشتن مجوزهای خاص منع میشدند. زوجها در شهری که یکی از آنها مشغول بهکار بود، آنها اجازه زندگی با یکدیگر یا حتی دیدن همدیگر را نداشتند و کودکانشان باید در نواحی روستایی باقی میماندند.
در سال 1962، قلمرو ترانسکی(Transkei) ایجاد گردید. این اولین قلمرو، از ده قلمروی بهاصطلاح سرزمین مادری بهحساب میآمد که هدف آن ایجاد یک وطن برای تمام سیاهپوستان آفریقایجنوبی بود. در این قلمروها افرادِ هم نژاد بهدور از تبعیض سفیدپوستان و بهصورت خودکفا با سایر همنژادهای خود زندگی میکردند.
البته واقعیت با آنچه تصور میشد تفاوت زیادی داشت. این قلمروها هیچگونه زیرساخت یا صنعتی نداشتند و افراد نمیتوانستند غذای کافی برای خود تولید کنند. تمام این زمینها فقط 14درصد از سرزمین آفریقایجنوبی بود، درحالیکه سیاهپوستان حدود 80درصد جمعیت کشور را تشکیل میدادند.
تقسیمبندیهای قبیلهای، خودسرانه صورت میگرفت و بهمحض آنکه افراد به یک زمین اختصاص داده میشدند، دیگر نمیتوانستند بدون مجوز آن زمین را ترک نمایند. ظلم و تبعیض، به شدت و بهطور گستردهای حکمفرما بود. زمینهای زراعی بهسرعت فرسوده میشدند و خانوادهها از یکدیگر جدا میشدند؛ چراکه مردان مجبور بودند بهتنهایی بهعنوان کارگران مهمان و بدون حقوق به نواحی شهری بازگردند. بهدنبال ایجاد قلمروها برای افراد همنژاد، سیاهپوستان برای جستجوی کار به شهرها هجوم بردند.
دولت با قدغن ساختن بهکارگیری سیاهپوستان بهعنوان فروشنده، پذیرشگر، تایپیست و منشی، به این هجوم واکنش نشان داد. ایجاد مسکن در مکانهای سیاهپوستنشین متوقف شد و در عوض تعداد زیادی اقامتگاههای شبانهروزی تک جنسیتی ساخته شدند. هرچند زندگی در کمپهای مسکونی شهری مناسب نبود، اما زندگی در قلمروی افراد همنژاد از آن بدتر بود.
رهبران قومی و محلی با نزاعهای داخلی و تلاش برای قدرتمندترکردن خود باعث بدتر شدن موقعیت در قلمروهای افراد همنژاد شدند. بعضی از رهبران این قلمروها با دولت همدست شده و تمام مخالفتهای سرِ راه خود و دولت آفریقایجنوبی را سرکوب کردند. اگرچه با شکست آپارتاید مفهوم قلمروهای افراد همنژاد به پایان رسید، اما اثرات آن مانند کمبود زیرساختهای کافی و تمرکز جمعیت سازمان نیافته در نواحی قلمروهای افراد همنژاد همچنان بهصورت ناخوشایندی در آفریقایجنوبی ادامه دارد.
در سال 1960 در قتلعام شارپویل(Sharpeville) بحرانها به اوج خود رسیدند. بهزودی پس از این اتفاق، با اعلام یک رفراندوم در مورد آنکه کشور باید به جمهوری تبدیل شود یا خیر، لقب غیررسمی آرشیتکت آپارتاید به نخستوزیر وقت، هنریک وِروُرد(Hendrik Verwoerd)، داده شد. این تغییر مورد پذیرش اکثریت کمی از رأی دهندگان قرار گرفت. وِروُرد آفریقایجنوبی را از حالت مشترکالمنافع بودن درآورد و در می1961، جمهوری آفریقایجنوبی بهوجود آمد.
این پیشرفتها، حزب سیاسی نسبتاً محافظهکار آفریقایجنوبیِ را به فعالیت واداشت. حزب در سال 1949 دستورِکاری را برنامهریزی کرد که برای اولین بار از مقاومت آشکار اعتصابکنندگان، مبارزهطلبیهای عمومی و تظاهرات اعتراضآمیز حمایت میکرد. مقاومت تا اواسط دهه 1950 ادامه داشت و نتیجه آن برخوردهای خشنی بود که گهگاه اتفاق میافتاد. در جون1955، در کنگرهای که در کلیپتاون(Kliptown) در نزدیکی ژوهانسبورگ برگزار شد، تعدادی از سازمانها شامل مجلس هند و حزب سیاسی آفریقایجنوبی، منشور آزادی را پذیرفتند. این منشور، دیدگاهی از وضعیت دموکراتیک غیرنژادی را بیان میکرد و همچنان دیدگاه مهم و جدیدی برای حزب سیاسی آفریقایجنوبی بهشمار میآمد.
در سال 1959، گروهی از اعضای ناراضی حزب سیاسی آفریقایجنوبی بهدنبال ارتباط نسبتاً زیاد حزب با دولت سفیدپوستان، بهمنظور شکلدادن کنگره پان افریکن(Pan African Congress (PAC)) برای مبارزه بیشتر مستقل شدند. در ابتدا بر اساس دستورِکار کنگره پان افریکن، تظاهرات گسترده ملی، علیه قوانین به تصویبرسیده که مورد انزجار بودند، صورت گرفت. در 21مارس1960، نیروی پلیس به تظاهراتکنندگانی که در شارپویل، شهر کوچکی در نزدیکی ورینکینگ(Vereeniging)، کلانتری را محاصره کرده بودند، شلیک کرد. در این حادثه، حداقل 67نفر کشته و 186نفر مجروح شدند؛ به اکثر این افراد از پشت تیراندازی شده بود.
از نظر بسیاری از ناظران محلی و بینالمللی، این نزاع باعث ایجاد نقطه عطف مهمی در شارپویل شد و دیگر تردیدی در مورد ماهیت رژیم سفیدپوستان باقینماند. در اثر این کشتار بسیاری از افراد دست از کار کشیده و تظاهرات ادامه یافت. دولت وضعیت اضطراری اعلام کرد و به نیروهای امنیتی حق بازداشت مردم را داد. بیش از هجدههزار تظاهراتکننده دستگیر شدند که بسیاری از رهبران حزب سیاسی آفریقایجنوبی و کنگره پان افریکن جزو این افراد بودند.
در واکنش به این کار، حزب سیاسی آفریقایجنوبی و کنگره پان افریکن با انجام خرابکاریهایی از طریق جناحهای مسلح سازمانهای خود، یعنی جناح امخونتو وی سیزوه(Umkhonto We Sizwe) و جناح پوکو(Poqo)، شروع به مبارزه کردند. در جولای1963، هفده عضو جنبش زیرزمینی حزب سیاسی آفریقایجنوبی بازداشت شده و در محاکمه معروف به ریوونیا(Rivonia) بهصورت علنی محکوم به خیانت شدند. در میان این افراد نلسون ماندلا، رهبر حزب سیاسی آفریقایجنوبی و بنیانگذار جناح امخونتو وی سیزوه هم جزء محاکمه شوندگان بود که قبلاً نیز بهدلیل اتهامات دیگری بازداشت شده بود. در جون1964، ماندلا و هفت نفر دیگر به حبس ابد محکوم شدند. الیور تامبو(Oliver Tambo)، یکی دیگر از رهبران حزب سیاسی آفریقایجنوبی موفق به فرار از آفریقایجنوبی شد و حزب سیاسی آفریقایجنوبی را در تبعید، رهبری میکرد.
با قدغنشدن فعالیت حزب سیاسی آفریقایجنوبی و زندانی شدن ماندلا و اکثر اعضای رهبری این حزب یا تبعید آنان، آفریقایجنوبی به تاریکترین دوران خود فرو رفت. قانون آپارتاید با شدت بیشتری اجرا شده و فاصله بین نژادها بیشتر شد. در طی دهه 1970 مقاومت دوباره شدت یافت. در ابتدا این مقاومتها با مبارزه از طریق اتحادیههای تجاری و اعتصابها صورت میگرفتند و سپس توسط سازمان دانشجویان آفریقایجنوبی تحت رهبری استیو بیکو(Steve Biko) گسترده شدند. استیو بیکو دانشجوی پزشکی بود و نیروی اصلی پیشرفت جنبش آگاهی سیاهپوستان آفریقایجنوبی بهشمار میآمد که بر نیاز به آزادی روانشناختی، غرور سیاهپوستان و مخالفت مسالمتآمیز نسبت به آپارتاید تاکید میکرد.
در سپتامبر1977، استیو بیکو توسط نیروی امنیتی به قتل رسید. نسلی از سیاهپوستان جوان در مبارزه انقلابی علیه آپارتاید شرکت کردند؛ شعار آنان آزادی قبل از تحصیل بود. هنگامیکه شورای نمایندگی دانشجویان سوتو اعتراضاتی علیه استفاده از زبان افریکانی(که زبان غاصبان در نظر گرفته میشد) در مدرسههای سیاهپوستان سازماندهی کرد، مخالفتها به اوج خود رسید. در 16جون، پلیس به تظاهرات دانشجویی، به رهبری تسیتسی ماشینینی(Tsietsi Mashinini) تیراندازی کرد. این کشتار باعث شروع مجموعهای از تظاهرات ملّی گسترده، اعتصابها، بازداشتهای دستهجمعی، آشوبها و خشونتی شد که در اثر آنها در 12 ماه بعدی بیش از هزار نفر جان خود را از دست دادند.
با تغییر نگرش بینالمللی علیه رژیم ظالم و همراه با تبعیض سفیدپوستان، دولت(و اکثر جمعیت سفیدپوستان) بهتدریج شاهد آن بودند که کشور همچون دژ نظامی در محاصره بینالمللی قرار گرفت. تلاش فراوانی برای اجتناب از تحریمهای بینالمللی صورت گرفت و حتی دولت اقدام به ساخت سلاحهای اتمی کرد.
سفیدپوستان که میدانستند جنگ داخلی علیه سیاهپوستان با پیروزی همراه نیست، اصلاحات سیاسی را پذیرفتند. تحریمهای بینالمللی که باعث قطع دست سفیدپوستان از سایر دنیا میشد، موجب شد رهبران سیاهپوستان مهارتهای سیاسی مهمی مانند ایجاد روابط با رهبران منطقهای و جهانی در زمان تبعید، را بهدست آورند.
از سال 1978تا1988، نیروی دفاع آفریقایجنوبی(SADF)، یا نیروی دفاع ملی آفریقایجنوبی(SANDF)، حملات زیادی را به آنگولا، موزامبیک، زیمبابوه، بوتسوانا و لسوتو ترتیب داد.
در اوایل دهه1980، نسیم ملایمی از تغییرات در سرتاسر آفریقایجنوبی شروع به وزیدن کرد. سفیدپوستان در مقایسه با 50 سال قبل که 20درصد از جمعیت را تشکیل میدادند. در این زمان فقط 16درصد کل جمعیت بودند و این درصد، همچنان رو به کاهش بود. با تشخیص حتمیشدن تغییر، رئیسجمهور پی دبلیو بوتا (PW Botha) خطاب به سفیدپوستان آفریقایجنوبی گفت: خود را با تغییرات صورتگرفته وفق دهید یا از بین بروید. اصلاحات بیشماری ازجمله لغو قوانین تبعیضآمیز گذشته صورت گرفت، اما بوتا انجام اصلاحات کامل را متوقف کرد؛ لذا بسیاری از سیاهپوستان و همچنین جامعه بینالملل احساس کردند که این تغییرات فقط سطحی بودند.
اعتراضات و مقاومت با شدت ادامه یافت، بهگونهای که ناآرامی در سرتاسر کشور گسترده شد. علاوهبر این، باعث واکنش شدیدی از سوی سفیدپوستان گردید و تعداد زیادی از گروههای شبهنظامی نئونازی، بهویژه جنبش مقاومت آفریقا(Africaner Resistance Movement) به رهبری اگونه تری بلانچ (Eugene Terre Blanche)بهوجود آمدند. در این زمان، جبهه متحد دموکراتیک (UDF)مخالف نیز بهوجود آمد. با ائتلاف گسترده اعضا، به رهبری اسقف اعظم دزموند توتو(Desmond Tutu) و کشیش آلن بوساک (Allan Boesak)دولت باید قوانین آپارتاید و سرزمینهای مادری را ملغی اعلام میکرد.
با بیشترشدن تحریمهای اقتصادی و کاهش ارزش پول کشور، فشارهای بینالمللی نیز افزایش یافت. در سال 1985 دولت وضعیت اضطراری اعلام کرد که این وضعیت پنج سال بهطول انجامید. رسانهها سانسور میشدند و در سال 1988، طبق برآوردهای کنگره ملی آفریقا، با تأیید گروههای حقوق بشر، سیهزار نفر بدون محاکمه بازداشت و هزاران نفر شکنجه شدند.
در سال 1982 اولین مرگ در اثر بیماری ایدز در کشور گزارش شد. تا اواسط دهه 1990 تعداد مرگ و میر در اثر ابتلا به ایدز به بیشاز دههزار نفر رسید. بااینحال، این گزارشات رسمی، فقط تعداد کمی از مرگهای واقعی را گزارش میکردند؛ بعضی از منابع تعداد واقعی مرگ و میر در اثر ایدز یا (HIV) مثبت را نزدیک یکمیلیون نفر در سال 1995 برآورد میکنند. پژوهشگران سلامت برآورد میکنند بهدلیل افزایش نیروی کار مهاجر در معادن آفریقایجنوبی، میزان ابتلا به ایدز به پانصد مورد ابتلای جدید در هر روز رسیدهاست.
در سال 1986 رئیسجمهور بوتا به پارلمان اعلام کرد آفریقایجنوبی از آپارتاید فاصله گرفتهاست و بر این اساس دولت شروع به اصلاحات اندکی درجهت برقراری برابری نژادی کرد. این درحالی بود که دولت بههیچ عنوان اجازه نمیداد رسانهها اخبار تظاهرات ضدآپارتایدی را منعکس سازند. در اواخر 1989، اف دبلیو دیکلرک(F. W. De Klerk) توانست رأی بیشتری را نسبت به بوتا بهدست آورد و رئیسجمهور آفریقایجنوبی شد.
دیکلرک، در فوریه1990، در سخنرانی افتتاحیه خود در پارلمان اعلام کرد که قوانین تبعیضآمیز را لغو کرده و کنگره ملی آفریقا، کنگره پان افریکن و حزب کمونیست را به رسمیت میشناسد. محدودیتهای اعمال شده بر رسانهها از میان برداشته شد و زندانیهای سیاسی آزاد شدند که مرتکب جرائم حقوق عرفی نشده بودند. در 11فوریة1990، نلسون ماندلا پس از 27 سال از زندان ویکتور ویستیر(Victor Verster) آزاد شد.
در سال 1996، پس از مذاکرات و مناظرههای زیاد، پارلمان آفریقایجنوبی نسخه تجدیدنظرشده قانون اساسی 1993 را به تصویب رسانید که در آن ساختار جدیدی برای کشور و دولت دموکراتیک تعیین شده بود. امروزه حکومت ملی شامل 400عضو شورای ملی،90عضو شورای ملی ایالات و رئیس دولت میشود و شورای ملّی دولت را انتخاب میکند؛ بهعلاوه، نه دولت ایالتی وجود داشت که نخستوزیر و ده فرد از شورای اجرایی هر یک را اداره میکردند.
از سال 1990تا1991 نظام تبعیضنژادی یا آپارتاید برانداخته شد. رفراندومی نیز در آفریقایجنوبی برگزار شد که فقط سفیدپوستان در آن شرکت کردند. بر اساس این رفراندوم، قریب به اتفاق آنها به دولت این قدرت را دادند که به همراهی کنگره ملی آفریقا و سایر گروهها به تغییر قانون اساسی آفریقا و سایر گروهها بپردازد.
در دسامبر 1991، کنوانسیون آفریقایجنوبی دموکراتیک(CODESA) مذاکرات خود را برای تشکیل دولت چندنژادی موقت و تصویب یک قانون اساسی جدید با اعطای حقوق سیاسی به تمام گروهها آغاز کرد. پس از ماهها مباحثه، مصالحهای صورت گرفت و تاریخ یک انتخابات مشخص گردید، اگرچه این کار به قیمت جان بسیاری از افراد تمام شد. در سال 1993 پیشنویس قانون اساسی انتشار یافت که در آن، آزادی بیان و مذهب، اختیار مسکن و مزایای بیشمار دیگری تضمین شد و تقریباً تبعیضنژادی در هر زمینهای منع گردید.
سرانجام، در نیمهشب 26یا27آوریل1994، با خواندهشدن سرود ملی قدیمی«دعوت» پرچم قدیمی پایین آورده شد و پرچم جدید رنگینکمان با خواندن سرود ملی جدید «خداوند به آفریقا برکت دهد» افراشته گردید. انتخابات در کمال صلح و آرامش در سرتاسر کشور برگزار شد.
در این انتخابات کنگره ملی آفریقا با بهدست آوردن 7/62درصد آرا پیروز شد، اما این مقدار رأی کمتر از میزان 7/66درصدی بود که قدرت اصلاح قانون اساسی را در اختیار آن قرار میداد. در این انتخابات، علاوهبر انتخاب دولت ملی، دولتهای ایالتی نیز انتخاب گردیدند و کنگره ملی آفریقا در تمام ایالات، بهجز دو ایالت پیروز شد. حزب ملی، رأی اکثر سفیدپوستان و رنگینپوستان را بهدست آورد و به حزب مخالف رسمی تبدیل شد. نلسون ماندلای سیاهپوست در سال 1994 بهعنوان اولین رئیسجمهور انتخاب شد و تا سال 1999 در این پست خدمت کرد.
در سال 1999 آفریقایجنوبی دومین انتخابات دموکراتیک خود را برگزار کرد. در 1997 ماندلا رهبری کنگره ملی آفریقا را به معاون خود، تابو امبکی(Thabo Mbeki) واگذار کرد. در واقع با این ائتلاف، کرسیهای حزب به بیش از دو سوم افزایش یافت و در نتیجه اجازه تغییر قانون اساسی در اختیار آنان قرار میگرفت.
اگرچه از نظر کنگره ملی آفریقا، امبکی تأثیرگذاری کمتری در مقایسه با ماندلای محبوب داشت، اما او خود را بهعنوان یک سیاستمدار زرنگ اثبات کرد. بههرحال، امبکی بهعنوان رئیسجمهور مسئولیتهای زیادی داشت، اگرچه در مورد آن که او تا چه حد توانست از عهده تمام مسئولیتهای خود برآید توافق نظر وجود ندارد و فقط میتوان روزهایی که او متصدی امور بود را روزهایی پر فراز و نشیب در نظر گرفت.
از جنبه مثبت نگاه بکنیم و علیرغم تأثیرگذاری بسیار کم او از نظر کنگره ملی او با مجزاکردن یا پذیرش حزبهای مخالف، برتری سیاسی خود را در بیشتر دوران خود حفظ کرد و موجب پیروزی قطعی کنگره ملی آفریقا، در انتخابات ملی سال 2004 گردید. همچنین شاخصهای اقتصادی آفریقایجنوبی رشد همهجانبهای را در طی اولین دوره ریاست جمهوری او نشان دادند. علاوهبر این، رشد چشمگیری در طبقه متوسط سیاهپوستان ایجاد شد. امبکی طبق دیدگاه خود در مورد«رنسانس آفریقایی» باعث افزایش اشتغال منطقهای آفریقایجنوبی گردید و به رفع تعارضات موجود در قاره کمک کرد.
امبکی در سال 2005 معاون خود، جاکوب زوما(Jacob Zuma) را به اتهام فساد، از کار برکنار کرد و باعث آغاز کشمکشهای داخلی بر سر قدرت کنگره ملی آفریقا گردید. دو سال بعد زوما در رأیگیری برای مقام ریاست کنگره ملی آفریقا بر امبکی پیروز شد و در سپتامبر2008، حزب طی حرکت بیسابقهای از امبکی خواست از مقام ریاست جمهوری خود کنارهگیری کند. معاون کنگره ملی آفریقا، به نام گالیما موتلانته(Kgalema Motlanthe) جایگزین او گردید و تا زمان برگزاری انتخابات در آوریل2009 بهعنوان سرپرست دولت به وظایف خود عمل کرد.
با انجام انتخابات 2009 و پس از برطرفشدن اتهامات فساد علیه زوما، کار او بهطور چشمگیری سادهتر شد. اما نگرانی دربارۀ اعتبار زوما، باعث شد اسقف اعظم دزموند توتو اعلام کند: «زوما برای تصدی مقام ریاست جمهوری مناسب نیست». طبق انتظار، کنگره ملی آفریقا در انتخابات 2009 پیروز شد و جاکوب زوما بهعنوان رئیسجمهور انتخاب گردید. زوما بهدلیل محبوبیت زیاد خود توانست انتقادات زیاد داخلی و بینالمللی را تعدیل کند.
با ادامهیافتن درامهای داخلی در پشت صحنه کنگره ملی آفریقا، نارضایتی اجتماعی طولانیمدت در شورش می سال 2008 در ژوهانسبورگ به اوج خود رسید. علت این خشونتها، مشکلات بر سر شغل و مسکن و حضور مهاجرانی از موزامبیک، زیمبابوه و سایر کشورهای همسایه بود و بهزودی به سایر بخشهای کشور نیز کشانده شد و نتیجه آن مرگ و میر تعداد بیشماری از مردم و تغییر مکان هزاران مهاجر بود.
در انتخابات 2009، اتحادیه دموکراتیک با بهدستآوردن بیش از 5/16درصد رأی به رهبری شهردار کیپتاون، هلن زیل(Helen Zille)، بهعنوان حزب مخالف اصلی، مورد تأیید قرار گرفت. در نوامبر2008، جنبش شیکوتا(Shikota) به رهبری نخستوزیر اسبق گوتنگ(Gauteng)، امهازیما شیلووا (Mbhazima Shilowa)، شکلگیری حزب سیاسی جدیدِ جدا از کنگره ملی آفریقا، با عنوان کنگره مردمی کوپه(COPE) را اعلام کرد. این حزب جدید حدود 5/7درصد آراء را در انتخابات 2009 بهدست آورد.
اگرچه این حزب نتوانست باعث پایان سلطه سیاسی کنگره ملی آفریقا گردد، اما توانایی حزبهای مخالف برای فشارآوردن به دولت جهت رفع مشکلات آفریقایجنوبی، آزمایش مهمی از بلوغ سیاسی آفریقایجنوبی در سالهای آتی محسوب میشود.
منبع: سایت گردشگری سفر پارسی
https://parsitrip.com